بگوآیا خبرداری ، که چشمانت مرا کُشت ... شرر دارد نازنین ؛ چشم
بگوآیا خبرداری ،
که چشمانت مرا کُشت ...
شرر دارد نازنین ؛
چشمانش مرا کُشت ...
امان ازآن مستئ نگاهت ،
که برده دلم را ،
مگرقصدسفرداری ! ،
که قصد رفتنت مرا کُشت ...
خدا داند که مهرت ،
در دلم ریشه دارد ...
حذر ازمن مکن چشمت ،
که آن سردی مرا کُشت ...
به دل صد پینه دارم ،
مکن آواری کویت ...
که آن محراب اّبرویت ،
مرا کُشت ...
به زلفت کردام زنجیر ،
دل طوفانی ام را ...
کویرتشنه ام جانا ،
که اّبربی باران مرا کُشت ...
غ..ر..آ
[ یادداشت ثابت - شنبه 99/3/18 ] [ 7:18 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]